پارت ۲۴ رمان دژخیم نیلوفر رستمی

دخترک محکم چشم‌هایش را به هم فشار داد و با تمام وجود، مانع از سر باز کردن بغضِ بیخ گلویش شد و گفت:
- اینجا کجاست ژوبین؟ دست من‌و گرفتی آوردی وسط بیابون که چهره‌ی سیاهِ دنیا رو نشونم بدی؟ به من؟ منی که تورات و تلمود رو از حفظم و اگه یه وقت کلام مقدس رو زبونم نیاد، روزم به شب نمی‌رسه؟!
ژوبین برعکس تشویش و بی‌قراری‌های او، آرام و بیخیال بود وقتی که دست‌هایش را از زیر کت به کمرش زد، لب پایینش را زیر دندان گرفت و گفت:
- چرا شلوغش می‌کنی؟ اینجا هم یه محفله، مثل همه‌ی پاتوق و دورهمی‌های دیگه. تنها فرقش اینه که قانونِ اینا آزادی مطلقه و بقیه خودشون‌و بند می‌کنن به چهارچوب‌های احمقانه‌ای که اگه کسی یه جو عقل داشته باشه، همه رو تف می‌کنه می‌اندازه دور!
ماریا با چشم‌هایی گرد شده نگاهش کرد که ژوبین دست‌هایش را از دور کمر برداشت. قدمی جلو رفت که دخترک خودش را عقب کشید و کمرش که به سرامیک‌های سرد دیوار خورد، هُرم داغِ نفس‌های ژوبین گونه‌اش را سوزاند وقتی که با ضرب، مشتش را جایی نزدیک به درِ سرویس بهداشتی، روی دیوار کوبید و هم‌زمان با لرزش تن ماریا، زمزمه کرد:
- من و تو، تا همین لحظه چندتا باید و نباید رو زیر پا گذاشتیم؟ چندتا قاعده رو به هم زدیم؟ چند دفعه پا گذاشتیم رو همون تلمودی که سنگ‌شو به سینه‌ات می‌کوبی؟!
ماریا دست‌های سردش را در هم پیچاند و ژوبین با استفاده از سکوت او ادامه داد:
- می‌بینی؟ هرکسی تواناییِ قانون‌شکنی داره، منتها یه عده با دایره و تنبک جارش می‌زنن، یه عده هم نه؛ با پنهون‌کاری و ادعای دین‌داری زیر سر قایمش می‌کنن.
- من نمی‌خواستم. خودت هم می‌دونی که قصدم از اولش هم ازدواج بود، وگرنه چرا باید ازت تقاضای خریدن حلقه می‌کردم؟
- خودت بگو ماریا، هدفت از ازدواج چی بود؟ به غیر از آزادی؟
ماریا بهت‌زده و با چشم‌هایی گرد نگاهش کرد.
- آزادی؟ معلومه که نه! ژوبین تو چِت شده؟ مدام داری یاوه می‌بافی و بدون اینکه وجدان‌تو قاضی کنی حرف تو دهن من می‌ذاری. ازدواج یعنی یکی شدن، یعنی سوگند برای پاک شدن و رسیدن به رستگاری! نه صرفا لذت بردن از روبط و چه می‌دونم... به قول تو آزادی!
پوزخندی صدا دار روی لب‌های ژوبین نشست وقتی چشم‌هایش را پایین انداخت و سرش را با حالتی خاص تکان داد.
ریتم نفس‌های ماریا، از ترس و استرس شدت گرفته بود وقتی ژوبین دوباره به مردمک‌های طوسی رنگ او نگاه کرد و گفت:
- معنیِ رستگاری چیه غیر از آزادیِ مطلق؟
ماریا بی‌حرف نگاهش کرد که لبخند کج ژوبین گوشه‌ی لب‌هایش جمع شد و قدری از ماریا فاصله گرفت و با لحنی متفاوت و معنی‌دار گفت:
- تو پیِ استخون بودی، اما شانسِت گرفته و ‌راسته گیرِت اومده! این یعنی چی؟ یعنی با یه تیر دو هدف زدن. حالا هم من‌و داری، هم بدون خط‌کشی‌های مسخره‌ی محدودیت، می‌تونی آزادانه عشق رو فریاد بزنی...
دیدگاه ها (۲)

رمان دژخیم به قلم نیلوفر رستمی Nilufar.r

عکس شخصیت مانیا در رمان آوای جنون نیلوفر رستمی

پارت ششم رمان دژخیم اثر نیلوفر رستمی

عکس اهورا و آوا رمان آوای جنون از نیلوفر رستمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط